معنی دالی کردن - جستجوی لغت در جدول جو

دالی کردن

لغت نامه دهخدا

دالی کردن

فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حالی کردن — تصویر حالی کردن

حالی کردن

بیان کردن مطلبی برای کسی تا خوب بفهمد و دریابد، فهماندن

فرهنگ فارسی عمید

حالی کردن

(جُ تَ)

در تداول عوام، تلقین کردن. افهام. فهمانیدن. ملتفت کردن. نیک فهمانیدن. تفهیم. دریاباندن. منکشف کردن. مکشوف کردن. فهماندن. واقف کردن. تعریف کردن. معروف کردن. تنبیه کردن. متنبه کردن. منتبه کردن. مطلع کردن. ارائه کردن

لغت نامه دهخدا

خالی کردن

(بِ اَ کَ دَ)

تهی کردن. پرداختن از. تخلیه. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) :
زیبا نهاد مجلس و خالی بکرده جای
ساز شراب پیش نهاده رده رده.
شاکری بخاری (از صحاح الفرس).
گر تو این انبان ز نان خالی کنی
پر ز گوهرهای اجلالی کنی.
مولوی.
کردیم بسی جام لبالب خالی
تا بو که نهیم لب برآن لب حالی.
سعدی (رباعیات).
- تفنگ خالی کردن، گلولۀ تفنگ را رها کردن. مقابل تفنگ پر کردن.
- دل خالی کردن، درد دل گفتن. دل را از غم پرداختن.
- ، ترسانیدن.
- ظرف خالی کردن، ظرف را تهی کردن.
، خلوت کردن: چون خوانها برداشتند و اعیان درگاه پراکندن گرفتند. سلطان خالی کرد و عبدوس را بخواند و دیر بداشت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 252). و اگر مهمی بودی یا نبودی بر من خالی کردی و گفتی دوش چه کردی و چه خوردی و چون خفتی. (تاریخ بیهقی). با این دو تن خالی کردند و حالها بازگفتند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 394). بخت النصر (بخت نصر) گفت با دانیال من خوابی دیده ام که میخ زدم. دانیال گفت: مجلس خالی کن. (قصص الانبیا ص 184).
خانه خالی کرد شاه و شد برون
تا بپرسد از کنیزک او فسون.
مولوی.
گفت: حال خویش برگوی. گفت: ار ملک فرماید تا خالی کنند، فرمود تا مردمان برفتند. (تاریخ سیستان).
کدخدای خویش ناصرالدین کمال را بخواند و جا خالی کرد و گفت. (تاریخ سلاجقۀ کرمان) ، روان کردن شکم، ترک کردن. گذاشتن، برانداختن. برباد دادن. (ناظم الاطباء)

تهی کردن. پرداختن از. تَخلیَه. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) :
زیبا نهاد مجلس و خالی بکرده جای
ساز شراب پیش نهاده رده رده.
شاکری بخاری (از صحاح الفرس).
گر تو این انبان ز نان خالی کنی
پر ز گوهرهای اجلالی کنی.
مولوی.
کردیم بسی جام لبالب خالی
تا بو که نهیم لب برآن لب حالی.
سعدی (رباعیات).
- تفنگ خالی کردن، گلولۀ تفنگ را رها کردن. مقابل تفنگ پر کردن.
- دل خالی کردن، درد دل گفتن. دل را از غم پرداختن.
- ، ترسانیدن.
- ظرف خالی کردن، ظرف را تهی کردن.
، خلوت کردن: چون خوانها برداشتند و اعیان درگاه پراکندن گرفتند. سلطان خالی کرد و عبدوس را بخواند و دیر بداشت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 252). و اگر مهمی بودی یا نبودی بر من خالی کردی و گفتی دوش چه کردی و چه خوردی و چون خفتی. (تاریخ بیهقی). با این دو تن خالی کردند و حالها بازگفتند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 394). بخت النصر (بخت نصر) گفت با دانیال من خوابی دیده ام که میخ زدم. دانیال گفت: مجلس خالی کن. (قصص الانبیا ص 184).
خانه خالی کرد شاه و شد برون
تا بپرسد از کنیزک او فسون.
مولوی.
گفت: حال خویش برگوی. گفت: ار ملک فرماید تا خالی کنند، فرمود تا مردمان برفتند. (تاریخ سیستان).
کدخدای خویش ناصرالدین کمال را بخواند و جا خالی کرد و گفت. (تاریخ سلاجقۀ کرمان) ، روان کردن شکم، ترک کردن. گذاشتن، برانداختن. برباد دادن. (ناظم الاطباء)

لغت نامه دهخدا

بازی کردن

سر گرم شدن ببازی، مشغول شدن بچیزی سر گرم شدن بچیزی گذراندن وقت، قمار کردن

فرهنگ لغت هوشیار

تصویری از حالی کردن — تصویر حالی کردن

حالی کردن

خوشیدن خوش گشتن، آگاهاندن فهماندن فهمانیدن

فرهنگ لغت هوشیار

تصویری از ابدالی کردن — تصویر ابدالی کردن

ابدالی کردن

کوچک ابدالی کردن مرید شدن

فرهنگ لغت هوشیار

تصویری از خالی کردن — تصویر خالی کردن

خالی کردن

((کَ دَ))

تهی کردن، خلوت کردن

فرهنگ فارسی معین

تصویری از حالی کردن — تصویر حالی کردن

حالی کردن

((کَ دَ))

فهماندن، فهمانیدن

فرهنگ فارسی معین

خالی کردن

تهی کردن، تهی ساختن، تخلیه کردن
متضاد: بارگیری کردن، خلوت کردن، زدن، سرقت کردن، به سرقت بردن، شلیک کردن، بیرون ریختن، خانه تکانی کردن

فرهنگ واژه مترادف متضاد

حالی کردن

فهماندن، تفهیم کردن، متوجه ساختن، ملتفت کردن، آگاه ساختن
متضاد: حالی شدن، ادب کردن، آدم کردن

فرهنگ واژه مترادف متضاد

دلالی کردن

اگر کسی بیند دلالی می کرد، دلیل که مصلح و رهنمای خیر بود به کردار نیک. محمد بن سیرین
دلالی کردن به خواب بر چهار وجه است. اول: مصالحه در میان مردم. دوم: راه راست نمودن. سوم: کردار نیک. چهارم: امر به معروف به جای آوردن و بدان که دلال، مردی است رهنمای مردمان به خیر و شر.

اگر کسی بیند دلالی می کرد، دلیل که مصلح و رهنمای خیر بود به کردار نیک. محمد بن سیرین
دلالی کردن به خواب بر چهار وجه است. اول: مصالحه در میان مردم. دوم: راه راست نمودن. سوم: کردار نیک. چهارم: امر به معروف به جای آوردن و بدان که دلال، مردی است رهنمای مردمان به خیر و شر.

فرهنگ جامع تعبیر خواب

تصویری از خالی کردن — تصویر خالی کردن

خالی کردن

لتفريغٍ

دیکشنری فارسی به عربی

تصویری از خالی کردن — تصویر خالی کردن

خالی کردن

Empty, Deflate, Void

دیکشنری فارسی به انگلیسی

تصویری از خالی کردن — تصویر خالی کردن

خالی کردن

dégonfler, vider

دیکشنری فارسی به فرانسوی

تصویری از خالی کردن — تصویر خالی کردن

خالی کردن

바람을 빼다 , 비우다

دیکشنری فارسی به کره ای

تصویری از خالی کردن — تصویر خالی کردن

خالی کردن

ہوا نکالنا , خالی کرنا

دیکشنری فارسی به اردو

تصویری از خالی کردن — تصویر خالی کردن

خالی کردن

বাতাস বের করা , খালি করা

دیکشنری فارسی به بنگالی

تصویری از خالی کردن — تصویر خالی کردن

خالی کردن

kupunguza hewa, kutolea, kutia tupu

دیکشنری فارسی به سواحیلی

تصویری از خالی کردن — تصویر خالی کردن

خالی کردن

havasını almak, boşaltmak

دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی

تصویری از خالی کردن — تصویر خالی کردن

خالی کردن

हवा निकालना , खाली करना , खाली करना

دیکشنری فارسی به هندی

تصویری از خالی کردن — تصویر خالی کردن

خالی کردن

空気を抜く , 空にする , 空にする

دیکشنری فارسی به ژاپنی

تصویری از خالی کردن — تصویر خالی کردن

خالی کردن

לשחרר אוויר , לרוקן

دیکشنری فارسی به عبری

تصویری از خالی کردن — تصویر خالی کردن

خالی کردن

mengempiskan, mengosongkan

دیکشنری فارسی به اندونزیایی

تصویری از خالی کردن — تصویر خالی کردن

خالی کردن

ปล่อยลม , เท

دیکشنری فارسی به تایلندی

تصویری از خالی کردن — تصویر خالی کردن

خالی کردن

desinflar, vaciar

دیکشنری فارسی به اسپانیایی

تصویری از خالی کردن — تصویر خالی کردن

خالی کردن

sgonfiare, svuotare

دیکشنری فارسی به ایتالیایی

تصویری از خالی کردن — تصویر خالی کردن

خالی کردن

desinflar, esvaziar

دیکشنری فارسی به پرتغالی

تصویری از خالی کردن — تصویر خالی کردن

خالی کردن

放气 , 清空

دیکشنری فارسی به چینی

تصویری از خالی کردن — تصویر خالی کردن

خالی کردن

wypuszczać powietrze, opróżniać

دیکشنری فارسی به لهستانی

تصویری از خالی کردن — تصویر خالی کردن

خالی کردن

випускати повітря , спорожнити , спорожнювати

دیکشنری فارسی به اوکراینی

تصویری از خالی کردن — تصویر خالی کردن

خالی کردن

entleeren

دیکشنری فارسی به آلمانی

تصویری از خالی کردن — تصویر خالی کردن

خالی کردن

сдувать , опустошить , опустошать

دیکشنری فارسی به روسی

تصویری از خالی کردن — تصویر خالی کردن

خالی کردن

leeglaten, leegmaken, legen

دیکشنری فارسی به هلندی